رمان j_k
کوک : اوه اینجا رو ببین این تویی که داری خجالت میکشی. دیشب خوب زبونت دراز و خیلی هم فعال بود.
با گفتن این حرفش لبمو گاز گرفت و نگاهمو به پایین انداختم. کوک قهقهه ای زد و بهم نزدیک تر شد توری که نفساش با نفسام یک سان شده بود.
قلبم داشت تند میزد نگاهی به چشماش انداختم و لبخندی زدم. نزدیک تر شد و در گوشم لب زد.
کوک : حرفای و کارای دیروز تو یادته.
لبمو گزیدم و دوباره اون لحظه جوانی چشمم اومد. لبخند زدم و سرمو به سمتش گرفتم و دستامو قاب صورتش کردم.
ات : تو که نمیخوای دوباره انجامش بدم.
لبخنده سومی زد و سرشو نزدیکم اورد فقط یک انگشت فاصله داشتیم که در باز شد و چو با عجله نفس نفس زنون وارد اتاق شد.
چو : بانوی من... عاایحناب... ملکه... ملکه مادر شمارو احضار کردن... ( نفس نفس زنون).
کوک : چی؟
اینم از این پارت این ادامه پارت ۱۶ هستش چون اونجا جا نشد امدم توی یک پشت دیگه گذاشتم. خوب امیدوارم خوشتون بیاد.
ممنون بابت حمایت هاتون 💜
و اینکه فکر کنم تا سه چهار پارت دیگه تموم بشه اگر نظری راجب این موضوع دارید بگید مثلا اگر مشکلی دارید با اینکه تا سه چهار پارت دیگه تمومش کنم بگید و اگر نه که بگید نه 😁
منتظرم. بای بای عسلام 😘
با گفتن این حرفش لبمو گاز گرفت و نگاهمو به پایین انداختم. کوک قهقهه ای زد و بهم نزدیک تر شد توری که نفساش با نفسام یک سان شده بود.
قلبم داشت تند میزد نگاهی به چشماش انداختم و لبخندی زدم. نزدیک تر شد و در گوشم لب زد.
کوک : حرفای و کارای دیروز تو یادته.
لبمو گزیدم و دوباره اون لحظه جوانی چشمم اومد. لبخند زدم و سرمو به سمتش گرفتم و دستامو قاب صورتش کردم.
ات : تو که نمیخوای دوباره انجامش بدم.
لبخنده سومی زد و سرشو نزدیکم اورد فقط یک انگشت فاصله داشتیم که در باز شد و چو با عجله نفس نفس زنون وارد اتاق شد.
چو : بانوی من... عاایحناب... ملکه... ملکه مادر شمارو احضار کردن... ( نفس نفس زنون).
کوک : چی؟
اینم از این پارت این ادامه پارت ۱۶ هستش چون اونجا جا نشد امدم توی یک پشت دیگه گذاشتم. خوب امیدوارم خوشتون بیاد.
ممنون بابت حمایت هاتون 💜
و اینکه فکر کنم تا سه چهار پارت دیگه تموم بشه اگر نظری راجب این موضوع دارید بگید مثلا اگر مشکلی دارید با اینکه تا سه چهار پارت دیگه تمومش کنم بگید و اگر نه که بگید نه 😁
منتظرم. بای بای عسلام 😘
- ۲۷۰
- ۲۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط